اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        


وَتَحسبَنَّ الذینَ قُتِلُوا فِی سَبیلِ اللهِ اَمواتا بَل اَحیاءُ عِندَ رَبُِهم یُرزَقونَ. ( آیه ی169-آل عمران) کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار،بلکه زنده اند ونزد پروردگارشان به ایشان روزی می دهند.


 جستجو 



 
  ""دلنوشته ای از زبان مادر شهید مدافع حرم محمدتقی سالخورده..."" ...

نمی خوام از سختی های دوران قدیم بگم و فکرت وببرم توی خاطرات دور…

اما وقتی اسمت را به سفارش شهید “محمدتقی هاشمی نسب” گذاشتیم “محمدتقی ” برام یه قِداست خاصی داشتی…
نمی دونم به حرمت اسمت وعنایت همون شهید بود یا چی…
که ازهمون کودکی هات از بچه های همسن خودت بیشتر می فهمیدی، وقتی رفتی سپاه و گردان صابرین هربار که به ماموریت های داخلی می رفتی دلم شور می زد وآروم وقرار نداشتم و دلشوره هامو که می دیدی دلم وقرص می کردی…
با شوخی وخنده همه چی وبرام آسون جلوه می دادی، چقدر روز دامادیت وقتی به قدوبالات نگاه می کردم قند توو دلم آب میشد دقیقا مثل خودت که وقتی زینبت ودر آغوش می گرفتی انگار دنیا توی دستات بود وذوق واشتیاق توی چشمات موج می زد، صدای خنده هات ومهربونیات توو گوشمه جان دلم…
دلم میخواد بیای و موهای پیشونیت وکنار بزنم و یه دل سیر نگات کنم وببوسمت…
بويت کنم عین بچگیات برات لالایی بخونم….
محمدتقی من، ته تغاری مامان…
وقتی می رفتی سوریه خواب وخوراکم اشک بود ودعا…
دوروز قبل شهادتت حس کردم خونه مون شلوغه وخبری در راهه، یهو به خودم آومدم، صدقه گذاشتم و استغفار کردم، به دلم وعده دادم مثل سفر اولت سالم بر می گردی، ۲۱ فروردین…
اون روز پدرت عمل جراحی داشت. از صبح دلهره عجیبی داشتم، شنیده بودم شب قبلش زینبت تاصبح بیقراری کرد وتو رو خواست… وصدات زد.
صبح با پدرت رفتیم بهشهر و آماده شد برای رفتن به اتاق عمل که دیدم پرستارا یه طور خاصی نگاهم می کنن و پچ پچ می کنن…
بعد چن دقیقه گفتن که امروز دکترتون مشکلی براش پیش اومده وعمل جراحی افتاد برای یه روز دیگه…
هرچقدر صحبت کردیم فایده ای نداشت. برگشتیم و توی مسیر بیخبر از همه جا، برای خونه یه کم مواد غذایی خریدیم و اومدیم سمت شهاب الدین وخونه…
از دور دیدم جمعیتی دور وبر خونه مون هستن و چشمم به کفشهای زیادی که توی حیاط بود افتاد و بند دلم پاره شد…
دلم یهو افتاد به تو و دختر جواد ( فاطمه زهرا)، گفتم: فاطمه زهرا طوری شده؟ یا محمدتقی من شهید شده؟
دیدم علی (پسرعمه ات) غرق اشک گفت: آره زندایی محمدتقی…
و دیگه نفهمیدم…
هر چی صدات زدم نشنیدی…
دیگه نداشتمت…
دیگه نبودی…
کمر بابات شکست؛ مثل دلم…
آخ محمدتقی جان…
تیر ماه هم تموم شد و سرم تیر می کشه وقتی به عکسات وخنده هات خیره میشم.
راستی ! مبادا غصه بخوری نگران هیچی نباش، دوس دارم هنوزم صدای خنده هات وبشنوم…
عزیزان زیادی رو توی عمرم از دست داده بودم ولی رفتن تو، شهادت تو هم افتخارآوردی برامون؛ هم درد…
هم سربلندی؛ هم ویرانی…
نورچشمم! محمدتقی مامان…
مرداد ماه از راه رسيد ، ماه تولد جگرگوشه ت….
یادته اولین سالروز تولدش هم ماموریت بودی؟ توی جریان مبارزه با پژاک لعنتی…
دومین سالروزش اصلا توی دنیاش نیستی….
پا توی کفش پدرت کردی که روزای بدنیا اومدنت جبهه بود و می خواست اسمت وبذاره “حسین” همنام پدرش، وقتی برگشت دید ما صدات می کنیم “محمدتقی”
وجریان خواب وسفارش شهید محمدتقی وبراش گفتیم، نمی دونستیم تو انتخاب شده بودی از اول و قرار بود عمرت هم به اندازه عمر همون شهید محمدتقی باشه….
با تموم دل شکستگیم، تکه پاره های دلم وجمع می کنم و دلم و می سپرم به بانو زینبی که برای حفاظت از حرمش فداشدی…
تو رو به دست بی بی زینب می سپرم و فقط از خدا برای بچه هام، پدرت، همسرت و نازدانه ت صبر آرزو می کنم…
به امید دیدارت پسرم.

برای دیدن عکس شهید روی لینک زیر کلیک کنید
http://mazandaran.navideshahed.com/files/fa/news/1396/5/7/111675_711.jpg

موضوعات: مادران پرواز  لینک ثابت

[دوشنبه 1397-11-15] [ 07:25:00 ب.ظ ]  



  ""خونه....."" ...

ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﻧﺪ !
ﺷﺎﯾـﺪ ﻗﺪ ﺑﮑﺸﻨﺪ ،
ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮔﺮﻓﺖ !
ﻣﻴﺪﻭﻧﯾﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟
ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎﻳﻰ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻳﻪ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻰ ﺻﺪ ﻣﺘﺮﻯ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﻛﻠﻰ ﺍﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺩﻳﮕﻪ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻭ ﺩﺭﻙ ﻣﺘﻘﺎﺑﻞ
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﺟﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻰ ﺑﻬﺶ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻰ ﻳﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﻴﺎﺩ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﺕ
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭﺍﻣﻨﻴﺖ
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﻳﻪ ﺍﺳﺘﻜﺎﻥ ﭼﺎﻯ ﮔﺮﻡ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻛﺴﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﻯ
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﻓﻀﺎﻳﻰ ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺧﺸﻢ
ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺩﻭﺩ
ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﻭﺍﺳﺘﺮﺱ
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﻭﻗﺘﻰ ﻭﺍﺭﺩﺵ ﻣﻴﺸﻰ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﻰ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺒﻴﻨﻰ
ﻳﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﺘﺮﺍﮊﺵ ﺑﺎﻻ ﻧﻴﺴﺖ؛ ﻭﺳﻌﺖ ﻗﻠﺐ ﺁﺩﻣﺎﺵ ﺯﻳﺎﺩﻩ…

موضوعات: مادران پرواز  لینک ثابت

[یکشنبه 1396-08-21] [ 09:30:00 ب.ظ ]  



  ''''سه پند ارزشمند.....''''' ...

🌷🌷🌷
ﯾﮏ ﺷﮑﺎﺭﭼﯽ، ﭘﺮﻧﺪﻩﺍﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﻡ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ.
ﭘﺮﻧﺪﻩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ!
ﺗﻮ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﮔﻮﺷﺖ ﮔﺎﻭ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺭﺩﻩﺍﯼ ﻭ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺳﯿﺮ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﯼ…
ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺑﺪﻥ ﮐﻮﭼﮏ ﻭ ﺭﯾﺰ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺳﯿﺮ ﻧﻤﯽﺷﻮﯼ.
ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﻨﯽ، ﺳﻪ ﭘﻨﺪ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺩﻫﻢ، ﺗﺎ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺑﺮﺳﯽ…
ﭘﻨﺪ ﺍﻭﻝ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﻣﯽﺩﻫﻢ.
ﺍﮔﺮ ﺁﺯﺍﺩﻡ ﮐﻨﯽ،
ﭘﻨﺪ ﺩﻭﻡ ﺭﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺑﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪﺍﺕ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺩﻫﻢ.
ﭘﻨﺪ ﺳﻮﻡ ﺭﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ…
ﻣﺮﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ.
ﭘﺮﻧﺪﻩ ﮔﻔﺖ: ﭘﻨﺪ ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﺨﻦ ﻣﺤﺎﻝ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﮑﻦ…
ﻣﺮﺩ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩ.
ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﺎﻡ ﻧﺸﺴﺖ،
ﮔﻔﺖ ﭘﻨﺪ ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﻏﻢ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﻣﺨﻮﺭ…
ﺑﺮﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﯼ ﺣﺴﺮﺕ ﻣﺨﻮﺭ.
ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﺥ ﺩﺭﺧﺖ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ!
ﺩﺭ ﺷﮑﻢ ﻣﻦ ﯾﮏ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ ﺑﻪ ﻭﺯﻥ ﺩﻩ ﺩﺭﻡ ﻫﺴﺖ.
ﻭﻟﯽ ﻣﺘﺄﺳﻔﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻭ ﻗﺴﻤﺖ ﺗﻮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺖ ﻧﺒﻮﺩ!
ﻭ ﮔﺮﻧﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻣﯽﺷﺪﯼ!!!
ﻣﺮﺩ ﺷﮑﺎﺭﭼﯽ ﺍﺯ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﻦ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻩ ﻭ
ﻧﺎﻟﻪﺍﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ.
ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺮ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﻧﺨﻮﺭ؟
ﯾﺎ ﭘﻨﺪ ﻣﺮﺍ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯼ ﯾﺎ ﮐَﺮ ﻫﺴﺘﯽ؟
ﭘﻨﺪ ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﺨﻦ ﻧﺎﻣﻤﮑﻦ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﮑﻨﯽ…
ﺍﯼ ﺳﺎﺩﻩﻟﻮﺡ! ﻫﻤﻪ ﻭﺯﻥ ﻣﻦ ﺳﻪ ﺩﺭﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﯿﺴﺖ، ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪ ﺩﻩ ﺩِﺭَﻣﯽ ﺩﺭ ﺷﮑﻢ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ؟
ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﯼ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺩﺍﻧﺎ ﭘﻨﺪﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎﺳﺖ،
ﭘﻨﺪ ﺳﻮﻡ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ.
ﭘﺮﻧﺪﻩ ﮔﻔﺖ: ﺁﯾﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﭘﻨﺪ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﭘﻨﺪ ﺳﻮﻡ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ؟
ﭘﻨﺪ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺎ ﻧﺎﺩﺍﻥِ ﺧﻮﺍﺏ ﺁﻟﻮﺩ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺑﺬﺭ ﭘﺎﺷﯿﺪﻥ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﺷﻮﺭﻩ ﺯﺍﺭ
ﺍﺳﺖ!
🌷🌷🌷

موضوعات: مادران پرواز  لینک ثابت

[چهارشنبه 1395-09-03] [ 07:48:00 ب.ظ ]  



  ""شهدا شرمنده ایم ..."" ...

شهدا شرمنده ایم
بیاییم فکر کنیم ما بعد از شهدا چه کردیم .

 وچیزی که آنها خواستند انجام دادیم.

 ما همه در برابر خون شهدا مسئولیم  .

 ای مسولین جمهوری اسلامی .

 ای مردم ..به خدا ما مسولیم

 نگذارید جمهوری اسلامی به دست نااهلان بیفتد

 پس ای شهدا شرمنده ایم چیزی که شما خواستید

 نشدیم شرمنده ……..  

موضوعات: مادران پرواز  لینک ثابت

[دوشنبه 1395-05-04] [ 02:09:00 ب.ظ ]  



  "پرواز.." ...

اللهم الرزقنا شهادت…..


موضوعات: مادران پرواز  لینک ثابت

[دوشنبه 1395-02-27] [ 09:16:00 ب.ظ ]  



  "مدافع حرم..." ...

دلم کمی آرامش میخواهد…

کمی استراحت…

از این پرچم های سه رنگ که سرتاسر پیکرم بکشند

و رویش بنویسند مدافع حرم آل الله…


موضوعات: مادران پرواز  لینک ثابت

 [ 09:11:00 ب.ظ ]  



  ""گفته ای ازمادر شهید..."" ...

بین چهار تا پسرم که شهید شدند، اصغرم چیز دیگری بود.برای من هم کار پسر ها را می کرد، هم کار دختر ها را وقتی خانه بود، نمی گذاشت دست به سیاه وسفید بزنم .ظرف می شست، غذا می پخت

اگر نان نداشتیم ،خودش خمیر می کرد ،تنور روشن می کرد. خیلی کمک حالم بود. وقتی رفت جبهه ،همه می پرسیدند«چطور دلت آمد بفرستیش ؟» فقط به شان می گفتم « آدم چیزی رو که خیلی دوست داره ،باید در راه دوست بده.»


موضوعات: مادران پرواز  لینک ثابت

[شنبه 1394-11-17] [ 05:53:00 ب.ظ ]  



  "صلوات.. ...

 

موضوعات: مادران پرواز  لینک ثابت

[جمعه 1394-11-16] [ 08:35:00 ب.ظ ]  




  "به احترام تمام مادران چشم انتظار..." ...

مامور سرشماری:سلام مادرجان میشه لطفا بیای دم در؟

مادر:سلام پسرم بفرما….؟؟

مامور:ازسرشماری مزاحمت میشم.مادرتو این خونه چندنفرید؟؟اگه میشه بروشناسنامه هاتون رو بیار بنویسمشون..

مادرلای درو بیشترباز کرد وباسروگردنش سروته کوچه را یه نگاهی انداخت چشمانش پرشد از اشک وگفت:پسرم قربونت برم میشه مارو فردابنویسی.

مامور به شوخی گفت:مادرچرا..؟؟

مگه فردا میخواین بیشتربشین؟؟

برو لطفا شناسنامه هاتون روبیار وقت ندارم.

مادر:آخه پسرم 31سال پیش رفته جبهه هنوز برنگشته.شاید فردا برگرده بشیم دونفر..

مامور،سری انداخت پایین و رفت..

مغازه دار می گفت:الان 29ساله هروقت ازخونه میره بیرون کلید خونشون رو میده به منو میگه:آقامرتضی اگه پسرم اومد کلید روبده بهش بره تو،چایی هم روسماور حاضره..

موضوعات: مادران پرواز  لینک ثابت

 [ 07:47:00 ب.ظ ]